به هیچ کس در هیچ کجا

تا کی شود قرینِ حقیقت مجازِ من

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

دقیقا مثل ورونیک

قبل از ورود به اتاق به ساعت نگاهی انداختم

سه و بیست و پنج دقیقه را نشون می داد

وارد اتاق شدم

پرتوهای خوشرنگ و کم رمقِ مهتاب از لابلای چینِ پرده ها روی فرش وِلو شده بودن

نشستم کف اتاق و روی حریر لطیف مهتاب دست کشیدم

چقدر زیبا بود..

چقدر جادویی بود..

و چقدر دلم می خواست توی اون نور ظریف و مطبوع دراز بکشم

چقدر دلم می خواست توی اون نورِ دلربا خودم رو به خواب بزنم و تو از بالای سرم، سر برسی

چقدر دلم می خواست سر برسی و بی هیچ حرفی تا ساعتها به والسِ پرده و نور روی چهره م خیره بشی

دقیقا مثل وِرونیک...

 

تو اگر اون لحظه سر می رسیدی حتما کسی بودی به قد و قامتِ  فیلیپ وُلتر، قبل از اینکه دست به خودکشی بزنه

حتما گونه ها و بینی عقابی و چونه و لبهات اونقدر من و وسوسه می کرد که از اون خوابِ دروغین دست بردارم و تسلیمت بشم

حیف که نه تو فیلیپ ولتری و نه فیلیپ ولتر، تو..

حیف که نه تو هستی و نه فیلیپ ولتر..

حیف که تو هیچ کسی،.. در هیچ کجا..

 

۲۸ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
...

باز هم یادم رفت...

امروز مثل یه احمقِ به تمام معنا برگشتم به جفتشون گفتم معذرت می خوام

چه کار کنم؟ دلم تنگ بود..

یادم رفت چقدر موقعی که از خودِ واقعیم فرار می کردم که به اونها صدمه نزنم، ازم فاصله گرفتن و سکوت کردن

یادم رفت حتی یکی شون دستش و نذاشت روی شونه م بگه عیبی نداره.. بمون.. باش..

یادم رفت آدمها از خداشونه از شرِّ روانی ها خلاص بشن

حتی اگر اون روانی دلشون رو با مهربونی هاش برده باشه

شاید اگر تو بودی انقدر با هم دیوانگی می کردیم که هیچ احتیاجی به برگشتن سمتِ این عاقل های پُر مدّعا نباشه..

تو...

تویی که هیچ کس و هیچ کجا نیستی..

 

۲۴ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
...

دلم اونقدری گرفته که...

دلم اونقدری گرفته که برم سراغ آینه و زل بزنم به اون دو تا حفره ی معصوم و بی روح که بار غصه های عمر من و به دوش می کشن..

اون دوتا زبون بسته که مثل بقیه اعضای بدنم دلم براشون ریش ریشه

اعضایی که می تونستن مال کسی باشن که خیلی بهتر از من بهشون برسه

حیف!.. طفلکی ها به نام من سند خوردن و محکومن به تحمل

اگر زبون داشتن حتما تا حالا از من به هر کجا و هر کسی شکایت برده بودن..

 

دلم اونقدری گرفته که برم پشت پنجره ی بلند نشیمن بایستم و از ورای برج های بلند و مزاحمی که آسمون خدا رو غصب کردن، زل بزنم به ارغوانیِ دلچسب غروب..

به رنگی که هم مایه ی دلبریه، هم مسببِ دلگیری..

 

دلم اونقدری گرفته که یک خیابون بلند بخواد و یک... تو

که وقتی بگم خیابون بگه پیاده

که کنارم باشه نه پشتم

 

یک تو..

که هنوز انگار متولد نشده..

که هیچ کس و هیچ کجا نیست..

 

۲۳ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
...